اتحاد [علوم سیاسی و روابط بینالملل] 1. گروهی از کشورها یا احزاب سیاسی یا سازمانها که به دلیل داشتن اهداف مشابه با یکدیگر متحد میشوند|||2. همپیمان شدن گروهی از کشورها ...
واژههای مصوب فرهنگستان
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهد نامه سایر معانی: قبولی، همداستانی، سازگاری، سازواری، همدلی، موافقتنامه، تفاهم نامه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...
برادری، انجمن برادری و اخوت سایر معانی: اخوت، انجمن (متشکل از کسانی که هدف های مذهبی یا اجتماعی مشترکی دارند)، احساس محبت
همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی سایر معانی: همدستی، همکاری
متفق، متفق، موتلف، هم پیمان، متحد، متفق کردن سایر معانی: (جنگ های داخلی امریکا - c بزرگ) وابسته به ایالات جنوبی، جنوبی، طرفدار جنوب، (در امور غیرقانونی) همدست، شریک جرم، توطئه گر، عضو کنفدرا ...
اتفاق، فدراسیون سایر معانی: همبست (کارگری یا ورزشی یا سیاسی و غیره)، اتحادیه
رفاقت، کمک هزینه تحصیلی، دوستی، عضویت، هم صحبتی سایر معانی: مصاحبت، همدمی، هم سخنی، هم نشینی، رستاد، وراشتاد، اخوت، انجمن، جامعه، جمعیت، همبود، کمک هزینه ی آموزشی، بورس تحصیلی، معاشرت کردن، ...
هم اهنگسازی سایر معانی: هم اهنگ سازی
ارتباط، تجمع بعضی چیزها برای منظورخاصی سایر معانی: (رادیو و سایر ابزار برقی یا مکانیکی) طرز قرار گیری و اتصال بخش ها، بست آرایی، (تریلر و کمپرها و پارک ها) اتصال برق و آب، تجمع بعضی چیزها بر ...
یک پارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع سایر معانی: کامل سازی، تکمیل، هماگنی، یکپارچه سازی، همبسته سازی، تلفیق، یکی سازی، ادغام، الحاق، ترکیب، اتحاد، هامیدگی، همبندی، همب ...
وابستگی، اتکاء متقابل سایر معانی: اتکای متقابل، برهمبستگی (interdependency هم می گویند)، interdependency اتکاء متقابل