معتاد بنوشیدن الکل، الکلی، دارای الکل سایر معانی: وابسته به الکل، الکل دار، مسکرات، معتاد به الکل، دایم الخمر [بهداشت] میباره - میخواره
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یادباختگی الکلی [روانشناسی] حالتی که در آن فرد به علت مصرف بیشازحد الکل رفتارهایی را که در هنگام مستی از او سر زده است به یاد نمیآورد ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] دماسنج الکتریکی حداقل، دماسنج کمینه الکتریکی
ماهیچهآسیبی الکلی [اعتیاد] ← ماهیچهآسیبی الکلی حاد
الکلیهای گمنام [اعتیاد] گروهی خودیار متشکل از مصرفکنندگان الکل که با برنامهای دوازدهقدمی درمان میشوند|||اختـ . الگُم AA ...
خمر، مشروب الکلی، مست کردن سایر معانی: مشروب الکلی (به ویژه از نوع بد)، عرق سگی، در نوشیدن زیاده روی کردن، زیاده روی در نوشیدن، سیاه مستی، مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن
احمق، معتاد به مشروبات، مشروب خوارافراطی، احمق کردن، مست کردن سایر معانی: همیشه مست، دایم الخمر، مست لایعقل، میخواره، ساده لوح [برق و الکترونیک] small- outine transistor-ترانزیستور با پایه ه ...
دارای الکل، دارای حالت روحانی، مربوط بعالم معنویات سایر معانی: الکلی (در مورد نوشیدنی های تقطیر شده یا distilled به کار می رود نه برای نوشیدنی های تخمیر شده یا fermented)، فعال، سرزنده ...
دائم الخمر، نوشابه خور سایر معانی: میگسار، نوشابه فروش
هریک از آشفتگیهای عصبشناختی ناشی از مصرف طولانیمدت الکل که با ناهنجاری در اعصاب حسی پوست نظیر سوزش و کرختی و خارش همراه است [اعتیاد]