بمهربانی، بامحبت، درپایان نامه دوستدارشما
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهربانی، بامحبت
[زمین شناسی] رفتار خونگرم در محافل و مجالس عمومی مانند : بوسیدن و در آغوش گرفتن و ..- pda
عاشقی، شیفتگی
برادرانه، از روی مهربانی، از روی دوستی سایر معانی: برادر وار، مهربان و صمیمی
یار، محکوم، صمیمی، خوش مشرب سایر معانی: دوست مانند، گرم، گرم گیر
گریز، فرار، ترک خدمت، بی وفایی سایر معانی: ترک، رها (سازی)، فرار (از خدمت ارتش یا انجام وظایف)، قال گذاری
فداکار، فدایی، جانسپار سایر معانی: وفادار، صدیق، صادق، پاکباز، جان فشان، از خود گذشته، جانباز، وقف شده، کنارگذارده شده، اختصاصی، علاقمند
هوا خواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی سایر معانی: اختصاص، کنارگذاری، وقف سازی، فداکاری، پاکبازی، جانفشانی، جانسپاری، پارسایی، زهد، دلبستگی مذهبی، ...
(نابخردانه یا زیاده از حد) دوستدار، شیدا، واله، زیادمایل، شیفته ازروی نادانی، خرف، فرسوده
نوازش، عطوفت سایر معانی: (معمولا جمع) سخنان محبت آمیز، سخنان عاشقانه، مهربانی، محبت، دوستاری، عزیزسازی، عزیز کردن، گرامی کردن
پدروار، پدرانه