مدیر، سرپرست، مدیر تصفیه، رییس، فرمدار، وصی و مجری سایر معانی: (حقوق) مدیر و مباشر امور و اموال شخص دیگر، امین ترکه، کارتراز، قیم، متولی، اداره کننده، مجری، رئیس [کامپیوتر] مدیر- نام حسابی ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدیریت سایر معانی: ریاست، مدیریت تصفیه، نظارت، وصایت
[کامپیوتر] مسئول داده ها
[کامپیوتر] مدیر فهرست - فردی که مسئول نگهداری یک فهرست پستی است .
سرپرست شبکه [مهندسی مخابرات] فرد یا نرمافزاری که ضامن عدم فروپاشی و واپایش و امنیت شبکه است
واژههای مصوب فرهنگستان
مامور اداری، مامور دولتی، دیوان سالار سایر معانی: قرطاس باز، کارمند خشک و مقرراتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی
رئیس، ریش سفید، رئیس کلیسا یا دانشکده سایر معانی: (دانشکده) رییس، پیشکسوت، مرشد، بزرگ، سالار، مهین، سرپرست نمازخانه ی دانشگاه، سرکشیش (در کلیساهای بزرگ که چند کشیش دارند)، اسم خاص مذکر ...
(عامیانه) مخفف:، مدیر اجرایی، مخفف:، اجرایی، مجریه
مقنن، قانون گذار سایر معانی: نماینده ی مجلس شورا (یا پارلمان)، عضو هیات مقننه [حقوق] قانونگذار، عضو هیأت مقننه
مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان سایر معانی: گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم [حسابداری] مدیر(حسابرسی) [کامپیوتر] مدیر [فوتبال] مدیر [صنعت] مدیر ...
کدبانو، بانو، مدیره، زن خانه دار، سرپرستار، زن شوهردار سایر معانی: عاقله زن، خاتون، (بیمارستان) مدیر
(عامیانه) معاون سرکارگر، نفر دوم، خرده پا، سرپرست فاقد اختیارات کافی، وردست سر عمله، مباشر کارگران