تیز هوشی، تیز فهمی سایر معانی: تیزی، تیزبینی، روشن بینی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پوچی، چیز تهی، هیچی، فضای خالی، خلا، تهی گری سایر معانی: تهی بودگی، خالی بودن، تهیگی، پوکی، تهی مغزی، بی خردی، ابلهی، میان تهی بودگی، عاری بودن، فراغت
سفیدی سایر معانی: سادگی
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد، شکافدار کردن سایر معانی: (از نظر زمان یا بعد) وقفه، انقطاع، جای خالی، از قلم افتادگی، فاصله، فرق فاحش، تفاوت، کمیابی، (در نرده یا دیوار ...
فاصله، فرجه، مدت، فاصله بین دو چیز، فاصله دار کردن سایر معانی: فاصله ی میان دو چیز را پر کردن، (فاصله یا فضای میان دو چیز) میانجای، دورجای، (نگارش و چاپ و غیره) فاصله گذاشتن [ریاضیات] جداساخ ...
عمق سایر معانی: گودی، بصیرت کامل، تبحر، زیادی، سنگینی، رسو یا نفوذزیاد
جا، خالی بودن، جای خالی، محل، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی سایر معانی: اتاق خالی، پست خالی، تهی جا، تهی بودگی، تهیگی، (نادر) فراغت، بیکاری، vacantness محل خالی [شیمی] تهیجاً [برق و الکترونیک] ...