تجهیز کردن (به ویژه برای امور نظامی)، آماده کردن، سلاح پوشاندن، ملبس کردن، ساز و برگ دادن، مجهز کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اماده ء جنگ کردن، مجهز کردن، ملبس کردن
وسایل، اسباب، نظ، تجهیزات، لباس، ساز و برگ
سامان، ساز، اغوش سایر معانی: اسلحه، خدمت نظامی، نشانهای خانوادگی یادولتی، فنگ
چمدان، بار و بنهء مسافر، بارسفر سایر معانی: چمدان(ها)، جامه دان(ها)، اسباب سفر، توشه، باروبنه، (ارتش) ابزار و تدارکات، آمادها، فاحشه، جنده، روسپی، دختر پررو و بی ادب، بی حیا، دختر مل و مست، ...
لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای سایر معانی: لوازم و اسباب شخصی، ابزار، وسایل، تجهیزات، ابزارگان، ساز و برگ، مخلفات، بساط، اثاکالبیت، لفافه