کرجی ته پهن، باری یا توپدار، کرجی یا پارویی اسکاندیناوی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملا، بطور عملی، چنانکه بتوان اجرا نمود، بطور قابل عبور
کالبدشناسی عملی [علوم تشریحی] شاخهای از کالبدشناسی که با تشریح جسد یا با استفاده از ابزارهای کمکآموزشی به بررسی ساختار بدن میپردازد ...
واژههای مصوب فرهنگستان
اخلاق عملی [فلسفه] ← اخلاق کاربردی
[عمران و معماری] دانه بندی عملی
(امریکا) کمک پرستار، کمک پرستار
[ریاضیات] قاعده ی عملی ممانعت از
[ریاضیات] کاربرد عملی
عملی بودن، سودمندی، مفیدیت
تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، عادت، عمل، تکرار، برزش، برزیدن، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، ورزش سایر معانی: رسم، خو، روال، شیوه، انجام، کنش، کردار، کردش، به عمل گذاری، پرداختن (به حرف ...
کار نیکو کردن از پر کردن است، کارکن تا استاد شوی
کار پزشکی، طبابت