[ریاضیات] جابجایی بودن ضرب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] گروه مبدل
[برق و الکترونیک] کلید جابجاساز کلیدی الکترونیکی یا مکانیکی که مجموعه ای از عملیات قطع و وصل را به ترتیب خاصی، مثل آنچه در ارسال کمیات مختلف از راه دور لازم است . انجام می دهد .
سفر حومهـ شهری [حملونقل درونشهری - جادهای] سفر برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار از حومه به داخل شهر یا برعکس ...
واژههای مصوب فرهنگستان
مسافرت کردن، تبدیل کردن سایر معانی: مبادله کردن، جابه جا کردن، جانشین کردن، داد و ستد کردن، دگرسان کردن، تغییر دادن، (حقوق - در مورد مجازات) تخفیف دادن، رفت و آمد روزانه یا مکرر کردن ( از فو ...
مسافر حومهـ شهری [حملونقل درونشهری - جادهای] مسافری که برای مراجعه به منزل یا رفتن به محل کار خود از حومه به داخل شهر یا برعکس سفر میکند ...
رفت و آمد کننده ی مکرر (از فواصل نسبتا دور مثلا از کرج به تهران)
قطار حومهای [حملونقل ریلی] قطاری که روزانه مسافران بسیاری را بین مراکز تجاری و حومه یا سایر مراکز پرجمعیت جابهجا میکند ...
[ریاضیات] تعویض می شود (می گردد)
[حسابداری] هزینه های ثابت تعهد شده
شهر کومو (در شمال ایتالیا)
[نساجی] کمیلیانس - عکس مدول اولیه لیف