خوش ایند، پیروز، با مسرت و خوشی سایر معانی: جذاب، گیرا، تودل برو، خوش برخورد، بانمک، خوش سیما، مناسب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(امریکا - خودمانی) هشیار، وارد، (خودمانی) دارای حواس جمع یا مشاعر خوب، دارای هوش و حواس درست
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم سایر معانی: پخمه، کندذهن، احمق
(خودمانی) جوش (به ویژه جوش صورت)
حالتی ناخوشایند که فرد پس از لغزش دچار آن میشود و ممکن است به بازگشت اعتیاد منجر شود [اعتیاد]
واژههای مصوب فرهنگستان
حالتی ناخوشایند که فرد پس از لغزش دچار آن میشود و ممکن است به بازگشت اعتیاد منجر شود [روانشناسی]
توهمها و هذیانهایی ناشی از اثرات مستقیم کاراندامشناختی مصرف مواد|||متـ . توهمزدگی hallucinosis [اعتیاد]
اعتیادی که جایگزین اعتیاد دیگر میشود [اعتیاد]
ایستگاهی برای دیدبانیهای هواآبشناختی|||متـ . ایستگاه هواشناسی meteorological station [علوم جَوّ]
ایستگاه پایه اندازهگیری گرانی محلی یا هر یک از رصدخانههای اندازهگیری گرانی مطلق |||متـ . ایستگاه گرانی مطلق [ژئوفیزیک]
ناتوانی یا نارسایی رودۀ کوچک در جذب مواد مغذی [علوم پایۀ پزشکی]
اصطلاحی عام برای انواع فنون دورکاوی اعم از فنون نفوذی و فنون غیرنفوذی [باستانشناسی]