محقق، بی چون و چرا، غیر قابل بحی سایر معانی: بدون شک و تردید، غیرقابل بحث، مسلم، اعتراض ناپذیر، غیرقابل بحک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر جسمانی، جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن سایر معانی: (چیزی را با چیزی که قبلا درست شده است) یکپارچه یا ممزوج کردن ...
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فیالواقع، هر اینه، آره راستی سایر معانی: به درستی که، البته، عملا، راستی، اره راستی [ریاضیات] واضح است
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیرقابل اندازهگیری سایر معانی: نامشخص، مبهم، نامعلوم، (دستور زبان) ناشناخته، نامحدود، بی حد و حصر، بی شمار، غیرمطمئن، ...
نا معلومی سایر معانی: نامحدودی [ریاضیات] ابهام
بی معنی، چرند، نا مربوط، نادان، ناجور، بی عرضه، بی منطق سایر معانی: نالایق، ناکارا، بی مورد، نامناسب، به دردنخور، نا شایسته
سختی، سنگدلی سایر معانی: سختی، سنگدلی
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی سایر معانی: سخت دل، بی گذشت، بیرحم، یکدنده، سمج، بی امان، تغییر ندادنی
دشوار، معلق، غیر صریح، بطور ضمنی، بدون توضیح سایر معانی: مبهم، کلی، پوشیده، نهفته
شیفتگی، شیدایی سایر معانی: دلباختگی، حماقت، نابخردی، بدداوری، بدگزینی
پست، فرعی، درجه دوم، نا مرغوب، پایین رتبه سایر معانی: (از نظر جا) در پایین، پایینی، فرودین (در برابر فرازین)، زیرین، (از نظر مقام و رتبه) دون، دون پایه، زیردست، تابع، فرمانبردار، کهتر، پسمند ...
سخت، انحناء ناپذیر سایر معانی: خمش ناپذیر، بی خمش، غیرقابل انعطاف، خم ناپذیر، تا نشدنی (واروی: flexible)، (دارای اراده ی) استوار، نرم نشدنی، یکدنده، تغییر ناپذیر، عوض نشدنی، ثابت، دگرگون نشد ...