[ تَ یَ مْ مُ ] (ع اِ) جِ تیمن. (فرهنگ فارسی معین).
لغتنامه دهخدا
(ص، اِ) مواسات باشد و آن معاونت یاران و دوستان و مستحقین کردن است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مشفق و مهربان و دستگیر. (ناظم الاطباء).
[ مَ نَ ] (اِخ) دهی از دهستان میان جام است که در بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع است و ۳۵۳ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ جَ دَ رِ یَ مَ ] (اِخ) مردی است از طائفهٔ بنوجُشم بن بکر که در جاده های یمن راهزنی میکرد. این خبر به حجاج رسید و او بحاکم خود دستور اکید داد که جحدر را دستگیر کند و حاکم یمن کوشید تا ...
[ حَ جْ جا فِ یَ مَ ] (اِخ) سیداسماعیل بن ابراهیم شعر او را در سلافة ص ۴۵۷ از قول زیدبن علی بن ابراهیم حجاف یادشده آورده است. (الذریعه ج ۹ صص ۲۳۲-۲۳۳).
[ حَ سَ نِ یَ مَ ] (اِخ) ابن علی بن داودبن حسن علی بن مؤید در ۹۸۵ هـ . ق. در صعده امام یمن شد، پس مراد پاشا والی یمن لشکری برای سرکوبی او به سرداری امیر سنان فرستاد، وی در کوه اهنوم متحصن ...
[ حُ سَ نِ یَ مَ ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن محمدبن عبداللََّه. قاضی جزیره بود و به دمشق سکونت گزید و در ۶۷۶ هـ . ق. / ۱۲۷۷ م. زنده بود. او راست: المقترح فی المصطلح. (معجم المؤلفین از بروکل ...
خاکچالی برای دفن پسماند خطرناک که در مکان مناسب طراحی میشود تا از نفوذ مواد خطرناک به محیط تا حد ممکن کاسته شود [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ خُ دِ مَ کَ ] (ص نسبی) منسوب به خدیمنکن. (از انساب سمعانی).
[ خُ دِ مَ کَ ] (اِخ) احمدبن ابوبکربن محمدبن ابوعبیدبن احمدبن عروه خدیمنکنی، مکنی به ابونصر. او خطیبی از خدیمنکن است که از ابواحمد محمدبن احمدبن محفوظ از فربری حدیث شنید و از ابوعبدالعزیزبن ...
[ خُ دِ مَ کَ ] (اِخ) سلیم بن مجاهد خدیمنکنی، مکنی به ابوعمر از رواة است از صالح بن محمدبن مرزوق بصری و محمدبن عبدالرحمن بن ابی لیلی و سویدی روایت کرد و از او پسرش صهیب بن سلیم خدیمنکنی و غی ...
ویژگی سامانهای که در صورت خرابی خطری برای افراد یا خللی در سامانههای دیگر ایجاد نشود و آسیب به حداقل برسد [حملونقل ریلی]