[ ] (اِخ) دهی است از دهستان افشاریهٔ بخش آوج شهرستان قزوین واقع در ۷۶ هزارگزی شمال خاوری آوج. آب آن از قنات و سکنهٔ آن ۲۵۶ تن است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
لغتنامه دهخدا
[ یَ زَ ] (اِخ) رودباری است و نام ذویزن پادشاه حمیر از آن است زیرا از آن رودبار حمایت و نگهداری کرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام وادیی. (ناظم الاطباء). نام وادیی است در یمن. (ا ...
[ یِ ] (اِخ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در ۱۱ هزارگزی شمال اردبیل با ۶۰۷ تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ یَ زَ نی ی ] (ص نسبی) منسوب به یزن. (ناظم الاطباء). یک قسم نیزه که ذویزن پادشاه یمن اختراع آن را نموده بود. (ناظم الاطباء). منسوب به ذویزن. ازنی. ازانی. (یادداشت مؤلف). نیزهٔ منسوب به ذ ...
شوهر خواهر.
فرهنگ فارسی عمید
[ اِ زَ دَ / دِ ] (حامص) عمل اسکیزنده.
۱. برانگیزنده؛ تحریککننده. ۲. وادارکننده.
[ زَ ] (اِ مرکب) بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). مِنْفَض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادْزَنه ...
[ بادْ زَ ] (اِ مرکب) بادبیزن باشد. (ناظم الاطباء: بادویز). مروحه. (زمخشری): راست گوئی که باد رفتارش خاستی از دو بادویزن گوش. مسعودسعد (در تعریف فیل) (از فرهنگ شعوری ج ۱ ورق ۱۷۹). رجوع ب ...
[ بَ زَ ] (اِ) بریجن. تنور کماج پزی. (برهان) (آنندراج). و رجوع به بریجن شود.
[ زَ ] (نف) مخفف بیزنده: بادبیزن. (یادداشت مؤلف). ممکن است «بیزن» در کلمهٔ بادبیزن (در تداول عامه) در اصل بادبزن (از زدن) باشد یعنی بادزننده که در لهجهٔ عامیانه «بزن» مبدل به بیزن شده ا ...
[ خُ ] (ص مرکب) تندچنگال و درنده و ژیان. (ناظم الاطباء).