[ یَ ] (ص نسبی) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء): در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصل ...
لغتنامه دهخدا
[ یَ ] (اِخ) حسن بن حسین بن اسماعیل بن مرتضی حسینی یزدی. او راست: اکسیر الاخبار للاخیار الابرار چ بمبئی ۱۳۱۰ هـ . ق. (از معجم المطبوعات مصر).
[ یَ ] (اِخ) سید محمدباقربن سید مرتضی حسنی حسینی طباطبائی یزدی، از علمای امامیهٔ قرن سیزدهم هـ . ق. بود. از تألیفات اوست: ۱- حل العقول لعقد الفحول فی علم الاصول. ۲- وسیلة الوسائل فی شرح ال ...
[ یَ ] (اِخ) ملا عبداللََّه بن شهاب الدین حسین یزدی شاه آبادی ملقب به نجم الدین، از فحول فقها و علمای شیعه و جامع علوم معقول و منقول و از اساتید شیخ بهایی بود. از تألیفات اوست: ۱- التجارة ...
[ یَ بَ ] (اِ مرکب) در اصطلاح بنایان قسمی زینت در طاق. (یادداشت مؤلف).
[ اُ فَ یِ یَ ] (اِخ) میرحسین. شاعر قرن دهم، از مردم یزد بود. در عصر همایون پادشاه به هند رفت و از مصاحبان علیقلی خان زمان که از اکابر امرای اکبری بود گردید. وی در علوم ادبی و ریاضی دست داشت ...
[ اَ نا یِ یَ ] (اِخ) مشهور به دقاق یا دقائق . از شاعران قرن یازدهم هجری و در فن قطعه و تاریخ و لغز و معما و صنایع شعری استاد بود. از اوست: از پستی دیوار در کاشانه بر گوشه نشین متاز ای فر ...
[ زَدْ ] (اِخ) احمدبن محمد ایزدیار. رجوع به همین کلمه شود.
اسم: ایزدیار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: izad yār) (فارسی: ايزديار) (انگلیسی: izad yar) معنی: آن که خداوند یار و یاور اوست، کسی که همدم و مونسش خدا است، کسی که یار و معشوق او خدا اس ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ حِ بِ یَ ] (اِخ) حاج علی نقی پسر مدرس یزد و معاصر فتح علیشاه بود. (الذریعه ج ۹ ص ۲۳۲ از آتشکدهٔ یزدان).
[ حَ یِ یَ ] (اِخ) سیدی تاجرپیشهٔ یزدی است. صادقی کتابدار، او را در مجمع الخواص یاد کرده. (ذریعه ج ۹ ص ۲۳۶). او راست : غمگین نمیشوم ز وفای تو با رقیب از بس که بر وفای توام اعتماد نیست. (م ...
[ حَ سَ نِ یَ ] (اِخ) (شیخ محمد...) او راست: حاشیه بر قوانین. (ذریعه ج ۶ ص ۱۷۶).