[ یُ ] (اِخ) شهری است به انگلستان در مغرب که حاکم نشین بشمار می رود. دارای ۸۴ هزار تن سکنه و کلیسایی بزرگ و زیبا و آراسته.
لغتنامه دهخدا
گرفتارکردن، گرفتار، کردن، دربند
فرهنگ واژههای سره
[ اَ کَ ] (اِخ) موضعی از بارفروش مازندران. (سفرنامهٔ مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۱۹ بخش انگلیسی).
[ ] (اِخ) از دیههای انار. رجوع به تاریخ قم ص ۱۳۷ شود.
[ اَ نَ نِ رَ ] (اِخ) معین الدین احمد خوافی یا احمدخان از اشراف و دانشمندان خراسان بود و در زمان شاه عالمگیر به هندوستان رفت و مورد احترام واقع گردید و در سال ۱۰۹۵ هـ . ق. در اورنگ آباد درگذ ...
اسم: امیرکارن (پسر) (فارسی، عربی) (تلفظ: a.-karen) (فارسی: امیرکارن) (انگلیسی: amir-karen) معنی: ترکیب دو اسم امیر و کارن ( فرمانروا و جنگجو )
فرهنگ واژگان اسمها
[ اَ کَ ] (اِخ) امیر بزرگ. (فرهنگ فارسی معین). || در عهد قاجاریه عنوان ارجمندی بود که ببعضی از صاحب منصبان عالی قدر داده شده، مانند کامران میرزا و میرزا تقی خان اتابک. (فرهنگ فارسی معین ...
[ اَ کَ ] (اِخ) میرزاتقی خان، پسر محمدباقر فراهانی، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دورهٔ اسلامی است. وی در حدو ...
اسم: امیرکنعان (پسر) (عربی) (تلفظ: a.-kaneān) (فارسی: اميرکنعان) (انگلیسی: amir-kanean) معنی: ترکیب دو اسم امیر و کنعان ( فرمانروا و بردبار )، از نام های مرکب، امیر و کنعان ...
اسم: امیرکوروش (پسر) (فارسی، عربی) (تلفظ: a.-kuroš) (فارسی: امیرکوروش(امیرکورش)) (انگلیسی: amir-kurosh) معنی: ترکیب دو اسم امیر و کوروش ( فرمانروا و خورشید )، از نام های مرکب، امیر و کوروش ...
[ اَ ] (اِخ) رجوع به امیدوارکوه شود.
اسم: امیرکیا (پسر) (فارسی، عربی) (تلفظ: a.-kiyā) (فارسی: اميرکيا) (انگلیسی: amir-kiya) معنی: ترکیب دو اسم امیر و کیا ( پادشاه و سرور )، امیر و پادشاه بزرگ و سرور