[ دَ ] (اِخ) نام محلی کنار راه شیراز به جهرم میان گردنهٔ عرفه و میان جنگل در ۱۰۹۵۰۰ گزی شیراز. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی است که در بخش خشت شهرستان کازرون واقع است و ۲۴۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۷).
[ خوَرْ / خُرْ کُ ] (اِخ) نامی بود که ایرانیان به کاترین دوم روسی می دادند. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خُیْ دَ / خُ وَ یْ دَ ] (اِ) قسمی از خربزه. (ناظم الاطباء). نوعی از خربزهٔ خوب. (آنندراج): از خربزه آنچه هست بی شک در تفت شود به از خویدک. تأثیر (از آنندراج).
[ خَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در ۱۸ هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و ۱۲۰۰ تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ...
کوری موقت حسگر یا سلاح براثر بیشباری ناشی از تابش الکترومغناطیسی شدید [علوم نظامی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ دَ / رَ / رِ دَ ] (اِ) پسر امرد بی ریش. (از ناظم الاطباء) (برهان). پسر جوان امرد. بی ریش. (فرهنگ فارسی معین). کودک. (از فرهنگ اوبهی) (شرفنامهٔ منیری). از پهلوی «ریتک»، به گمانم اینکه بجای ...
نوعی بیماری قارچی که در آن عامل بیماری بهصورت پوششی سفید در سطح گیاه نمایان میشود [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]
نوعی سفیدک که در آن قارچ بهصورت پوششی سفید و پودری در سطح گیاه ظاهر میشود [کشاورزی - زراعت و اصلاح نباتات]
۱. کسی که چیزی را سفید کند. ۲. = سفیدگر ۳. (صفت) [مقابلِ سیهکار] [مجاز] نیکوکار؛ صالح؛ درستکار.
فرهنگ فارسی عمید
(~.) (حامص.) گچکاری.
فرهنگ فارسی معین
[ سَ / سِ ] (حامص مرکب) گچ کاری. دیوار یا سقف خانه را با گچ برنگ سفید درآوردن. سپیدی. رنگ سپید: آموزد سرو را سواری شوید ز سمن سفیدکاری.نظامی.