(اِخ) ابن عبداللََّه، نویسنده و ادیب و نحوی بود و خطی نیکو داشت و بطریقهٔ ابن البواب کتابت میکرد. (از معجم الادباء ج ۷ ص ۲۶۷).
لغتنامه دهخدا
اسم: یاقوت (پسر) (عربی، فارسی) (طبیعت، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: yāqut) (فارسی: ياقوت) (انگلیسی: yaghut) معنی: سنگی قیمتی به رنگهای سرخ، زرد، و کبود، ( معرب از فارسی یاکند )، ( در علوم زمین ) س ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ تِ خِ نَ / نِ ] (اِخ) افتخارالدین خادم حرم شریف نبوی و مردی دیندار و دارای روحی نیرومند بود. (از درر الکامنه ج ۴ ص ۴۰۹). و رجوع به مقدمهٔ معجم الادبا و معجم المؤلفین جزء ۱۳ ص ۱۷۸ و شذرات ...
[ تِ مُ تَ صَ ] (اِخ) جمال الدین ابوالدر یاقوت مستعصمی بغدادی خطاط شهیر درگذشته به سال ۶۹۸ هـ . ق. وی به خط بدیع خود مخصوصاً بسبب نسخ قرآنی که آنها را به دست خود نوشته شهرت یافته است. یک ...
[ خوا / خا جَ / جِ سَ ] (اِخ) قوللر آقاسی احمدشاه درانی بود. (از مجمل التواریخ گلستانه ص ۱۱۴).
(نف مرکب) آن که با یاقوت اشیاء زینتی سازد. || (ن مف مرکب) اشیاء ساخته شده از یاقوت : شمعهای بساط بزم افروز همه یاقوت ساز و عنبرسوز.نظامی.
[ لَ ] (ص مرکب) با لبی به رنگ یاقوت سرخ. سرخ لب. (ناظم الاطباء): جام زرین تو پر کرده ز یاقوت روان ساقی بزم تو یاقوت لب سیم بری.امیرمعزی. مست تمام آمده ست بر در من نیمشب آن بت خورشیدروی ...
[ مَ / مُ ] (ص مرکب) دارای موجی چون یاقوت در رنگ و درخشندگی. || مجازاً سرخ گون. || به معنی پر در و گوهر: طبع تو بحر محیط، دست تو ابر بهار بحر تو یاقوت موج، ابر تو زرین مطر.معزی.
[ قوتْ ] (ص مرکب) مانند یاقوت. سرخ : یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله کرده بر او حواله غواص در دریا.کسائی. بیا ساقی آن آب یاقوت وار درافکن بدان جام یاقوت بار.نظامی. من روی بر زمین و دو چشم ...
[ وَ ] (ص مرکب) یاقوت مانند و شبیه به یاقوت.
[ کِ ] (ص مرکب) با کردار و عملی مانند یاقوت. دارای عمل و خاصیت یاقوت : دفع وبا را جام شه یاقوت کردار آمده. خاقانی.
[ تَ ] (ع اِ) یک دانه یاقوت. (ناظم الاطباء). یکی یاقوت. (منتهی الارب): انه درة من درر الشرف لا من درر الصدف و یاقوتة من یواقیت الاحرار لامن یواقیت الاحجار. (ابوبکر خوارزمی از الجماهر بیرونی ...