[ گُ رِ ] (حامص) گرسنگی : بیم آن بود که از گرسنیا و تشنیا بمیرد. (کیمیای سعادت). سهل تستری گوید عمل به اخلاص آن وقت توان کرد که از چهار چیز نترسی: گرسنیا، و برهنیا و درویشی و خواری. (کیم ...
لغتنامه دهخدا
اسم: گرسیوز (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: garsivaz) (فارسی: گَرسيوز) (انگلیسی: garsivaz) معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی، دارنده ی ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ اَ گَ رِ ] (اِ مرکب) جای اخگر. محل سوختن. کانون. آتشدان. منقل : می تواند شعلهٔ آهم پر پروانه شد کو سمندر تا بگویم اخگرستانم توئی. ظهوری.
[ اَ ] (اِخ) از سرداران کوروش بزرگ. (ایران باستان ص ۳۵۷ و ۳۵۸).
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی میدوختهاند؛ نوعی سقرلات.
فرهنگ فارسی عمید
[ بَ رَ ] (اِ) نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود: بارگاه طرب باده پرستان ابر است شفق بگرس بارانی مستان ابر است. زکی ندیم (از آنندرا ...
آنچه باعث حزن و اندوه بسیار شود؛ جانگداز.
[ دَ نِ گَ رِ تَ ] (مص مرکب) درنگریستن. نگرستن. نگریستن. نگاه کردن. و رجوع به درنگریستن شود. || تلطف. (ترجمان القرآن جرجانی). توجه کردن. عنایت کردن. و رجوع به نگریستن شود.
دگرگون؛ طور دیگر؛ جور دیگر: مشیات خلق نگردد دگرگون / قضیات سابق نگردد دگرسان (عبدالواسع جبلی: ۲۹۴).
← تراشنوی [شنواییشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
= دگرگون
[ رُ ] (اِخ)سلسلهٔ طوائفی هستند که در ادوار قبل از تاریخ و پیش از ظهور آریائی هائی که ما میشناسیم از یکی از نقاط آسیا مهاجرت کرده بکوهستان زاگرس آمده اند. این اقوام که بنام لولوبی، گوتی، ک ...