[ گُ ] (اِ) گنجش و مقام. (آنندراج).
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِ مرکب) گچ آگور. رجوع به همین کلمه شود.
[ گَ ] (نف مرکب) گچ کوب. آنکه گچ کوبد. رجوع به گچ کاری و گچ کوب شود. || (اِ مرکب) تخماق برای گچ کوفتن. رجوع به گچ کوب شود.
[ گُ ] (اِخ) مؤلف آنندراج آرد: گجرات دیگر جرات نام ملکی از هندوستان. امیرخسرو گوید: گه به چشم زر دهم از گوجرات گاه به دیوگیر نویسم برات. دیوگیر نام دولت آباد و در این بیت به اخفای واو بای ...
[ گُ ] (ص نسبی) منسوب به گجرات. از اهالی گجرات. || زبان محلی گجرات.
۱. خبیث؛ ملعون. ۲. پلید؛ ناپاک.
فرهنگ فارسی عمید
(گُ جَ تَ) [ په. ] (ص.) خبیث، ملعون. گجسته هم گفته میشود.
فرهنگ فارسی معین
[ گُ جَ تَ ] (پهلوی، ص) از پهلوی گجستک مقابل خجسته. خبیث. ملعون. بنفرین. رجیم. ... پلید و ناپاک . رجوع به گجسته شود.
[ گَ لَ ] (اِخ) از بلوکات ماکو دارای ۲۱ قریه، طول آن ۳ و عرض ۲ فرسخ است. مرکز آن قرتقشلاق و حد شمالی آن رود ارس، شرقی علمدار و جلفای ایران. جنوبی چای باسار و قره قویون، غربی چای پاره میبا ...
[ گَ ] (اِخ) نام محله ای است از محلات تبریز. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج): تبریز مرا رأفت جان خواهد بود پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود تا درنکشم آب چرندآب و گجیل سرخاب ز چشم من روان خواهد ب ...
[ گَ ] (اِخ) دهی از دهستان روضه چای بخش حومهٔ شهرستان ارومیه، ده هزارگزی شمال باختری ارومیه. دارای راه ارابه رو است. جلگه، معتدل مالاریائی و سکنهٔ آن ۴۷۰ تن است. آب آن از روضه چای و چاه. م ...
[ گَ ] (اِخ) دهی از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز، ۷هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و ۷هزارگزی در مسیر جادهٔ تبریز. جلگه، سردسیر و سکنهٔ آن ۴۳۴ تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ...