[ کَ چَ ] (اِخ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامهٔ مازندران ص ۲۰۵ و بخش انگلیسی ص ۱۵۴). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ چْ چَ ] (اِ) ذقن. زنخ. چانه. فک اسفل. (یادداشت مؤلف از لغت محلی شوشتر نسخهٔ خطی). و رجوع به کَچَه شود.
[ کِ چِ ] (اِخ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در ۴۸ هزارگزی جنوب خاوری مسکون و ۱۰ هزارگزی راه فرعی بم به عنبرآباد واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هو ...
[ شَ چَ / چِ ] (اِ مصغر) توشک خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توشک (نهالی) شود.
گسترش ترکهای ریز بر سطح ماده [مهندسی بسپار]
واژههای مصوب فرهنگستان
خیک کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
[ دُ شَ چَ / چِ ] (اِ مصغر) تصغیر دشک. دشک خرد. دشک کوچک. تشکچه. توشکچه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تشکچه شود.
[ دُ شَ چَ / چِ ] (اِ مصغر) دوشک خرد. توشک کوچک. نهالی که نشستن راست نه خوابیدن را. (از یادداشت مؤلف). رجوع به دوشک و توشکچه شود.
دوک کوچک نخریسی.
[ سَ چَ / چِ ] (اِ) سینه بند زنان. (برهان) (آنندراج). رجوع به ساماکچه، ساماخچه، شاماکچه، سماخچه و سماچه شود.
[ مَ چَ / چِ ] (اِ مرکب) بمعنی شاماکجه و شاماکچه است. رجوع به شاماکجه و شاماکچه شود.
[ چَ / چِ ] (اِ) تتماج. و آن آشی است معروف. (آنندراج) (برهان). لخشک. جون عمه. لطیفه. لاکشه. لاخشه. (بحر الجواهر). تتماج. (بحر الجواهر). رشته ای که بشکل مثلث برند، آشی که از آن پزند. توتما ...