[ په. ] (ص.) قصیر، کم طول، کوچک.
فرهنگ فارسی معین
۱. کوچک. ۲. کماستمرار. ۳. کمارتفاع. ۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد. ۵. مختصر. ۶. اندک؛ کم. * کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] ۱. کوتاه شدن ...
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ) (مص ل.) صرف نظر کردن، گذشتن.
۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد. ۲. آنکه به مال دیگران دستدرازی نکند.
[ شُ دَ ] (مص مرکب) کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کاسته شدن. || قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین): چو از رفتنش رستم آگاه شد روانش ز ا ...
لغتنامه دهخدا
[ گَ دَ ] (مص مرکب) کوتاه شدن: کثث اللحیة کثاثة و کثوثة؛ بسیاربیخ گردید ریش و انبوه شد و کوتاه گردید و درهم پیچید. (منتهی الارب). و رجوع به کوتاه شدن شود.
[ اَ ] (نف مرکب) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل. (ناظم الاطباء). کوته اندیش. (فرهنگ فارسی معین): هنگام جدال خصم کوتاه اندیش دل بد مکن از شکستن لشکر خویش. ولی دشت بیاضی. و ر ...
[ حَ ] (ص مرکب) کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین): چه بیجاست در قصهٔ اهل راز ز کوتاه حرفان زبان دراز. ظهوری (از آنندراج).
[ دَ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است و ۲۶۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ دَ / دِ ] (ص مرکب) کوتاه بین. کوتاه دید. ج، کوتاه دیدگان. (فرهنگ فارسی معین): من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند ع ...
[ زَ ] (حامص مرکب) حالت و کیفیت کوتاه زبان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه زبان شود. || کم سخنی و نداشتن زبان دراز که موجب آزار دیگران گردد: سیرت و طریقت شمس الاسلام حسکا بابویه، ر ...
کوتاه کردن طول سارکومرهای (sarcomers) گوشت برای بهبود خواص حسی آن [علوم و فنّاوری غذا]
واژههای مصوب فرهنگستان