۱. پرده. ۲. سراپرده. ۳. روپوش. ۴. پشهبند. * کله بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. پرده کشیدن. ۲. خیمه بستن؛ خیمه زدن: درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی&zwnj ...
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ لَ / لِ ] (ص) هر چیز کوتاه و ناقص را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). کوتاه و ناقص و کوچک. (آنندراج). کوتاه و ناقص. (فرهنگ فارسی معین). || آدم کوتاه. (از برهان). مردم کوتاه. (ناظم الاط ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ لْ لَ / لِ ] (ص) بمعنی بی وفا و بی حقیقت و هرجایی هم آمده است. (برهان). بی وفا و بی حقیقت و ناراست و مکار و هرجایی. (ناظم الاطباء). - بی کله؛ راست و باحقیقت و باوفا. (ناظم الاطباء). ...
[ کِ لْ لَ / لِ بَ تَ ] (مص مرکب) نصب کردن خیمه از پارچهٔ تنک و لطیف. (فرهنگ فارسی معین): ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا گر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار. فرخی. عروس ماه نیسان را جهان سا ...
[ کِ لْ لَ / لِ زَ دَ ] (مص مرکب) کله بستن : رسیدند زی آبگیری فراز زده کلهٔ زرّبفت از فراز.اسدی. یکی هودج از ماه زرین سرش زده کلهٔ زرّبفت از برش.اسدی. زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن ...
[ کِ لْ لَ / لِ تَ ] (مص مرکب) کله بستن. کله زدن : بر آن آشیان رفت و سر برفراخت تو گفتی ز دیبا یکی کله ساخت.اسدی. و رجوع به کله [ کِ ل لَ ] و کله بستن و کله زدن شود.
کلمهای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده.
(کَ لِ شَ) (ص مر.) (عا.) یک دنده، لجوج.
فرهنگ فارسی معین
سرسخت؛ خودرٲی؛ لجوج.
(~. مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون، واژگون.
ستون یا برجی که از سرهای بریده برپا میکردند.
(~. شُ دَ) (مص ل.) (عا.) سقوط کردن، در اثر سستی با سر افتادن.