[ شَ خُلْ مُ تَ کَ لْ لِ ] (اِخ) لقب ابوسهل اسماعیل نوبختی. رجوع به ابوسهل اسماعیل بن علی نوبخت شود.
لغتنامه دهخدا
[ تَ کَ لْ لُ ] (ص مرکب) آنکه با حلاوت سخن می گوید. (ناظم الاطباء). شیرین سخن : نه از خط شیر شد پشت لب آن شیرین تکلم را که از دل بستگیها حرف گرد آن دهن گردد. صائب تبریزی (از آنندراج). رجو ...
[ صَ کَ لِ مِ یِ بَ لَ ] (اِخ) الثمرة فی احکام النجوم. نام کتابی است از بطلمیوس در احکام نجوم و خواجه نصیر را بر آن شرح و ترجمه ای است.
[ مُ تَ کَ لْ لِ لَ قَ ] (ص مرکب) کسی که لقب و منصب متکلم دارد. عالمان علم کلام : متکلم لقبان این امت را بدین روی غلطی بزرگ افتاده است. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص ۵۰).
[ گُ لِ کَ لَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) معروف است و آنرا ترشی کنند و خورند.
(~. کَ لِ مِ) [ فا - ع. ] (ق مر.) متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.
فرهنگ فارسی معین
[ یَ / یِ کَ لِ / لَ مَ / مِ ] (ص مرکب) متفق. (یادداشت مؤلف). هم سخن. هم قول. هم عقیده : اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. (انیس الطالبین ص ۱۷۲). - یک کلم ...