[ کَ ] (ع اِ) زمین درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (ع اِ) جِ کَلم (خستگی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جِ کلم (جرح). جاء بدواء الکلام من اطایب الکلام. (اقرب الموارد).
[ کَ مِ مِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سخن پرمعنی. کلامی که معنی بسیار دارد. || در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه... (هنجار گفتار ص ۲۷۹). رشید وطواط آ ...
سخن خدا
فرهنگ واژههای سره
گفتار بیپرده
(~. کَ) [ ع. ]۱- (ص مر.) پرسخن.۲- (اِمر.) کُنیة زاغ است به مناسبت زیاد آواز خواندنش.
فرهنگ فارسی معین
درازگویی، پرگویی
[ اُمْ میِ حِ کَ ] (اِخ) کنایه از پیغمبر اسلام (ص) است. (از انجمن آرا).
[ اُمْ میِ دِ کَ ] (اِخ) کنایه از پیغمبر اسلام (ص) است. (از انجمن آرا).
[ تِ کِ لْ لا ] (ع مص) سخن گفتن: تکلم کلمة بکلمة تکلماً و تکلاماً؛ سخن گفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ تَ مَ / تَ کَ لْ لا مَ ] (ع مص) مرد نیکوسخن فصیح کلام. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادهٔ قبل شود.
سخن یار