= کشورستان
فرهنگ فارسی عمید
[ کِ شْ وَ گُ ] (نف مرکب) فاتح. مملکت گیر. کشورگیر. فاتح کشور. کشورگشا: بچپ برش گرشاسب کشورگشای دو فرزند پرمایه پیشش بپای.فردوسی. روز هیجاها بود کشورگشای روز مجلسها بود کشوردهی.منوچهری. م ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ شْ وَ ] (نف مرکب) گیرندهٔ کشور. کشورستان. فاتح کشور. مملکت گیر. کشورگشای : میر احمد محمد شاه سپه پناه آن شهریار کشورگیر جهان ستان.فرخی. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کش ...
[ حامص مرکب ] عمل خاکشور. رجوع به خاکشور شود: زر از خاکشوری گذشت از کرور. (از آنندراج).
درون کشور
فرهنگ واژههای سره
نهادی (institution) واسطهای برای بسیج منابع انسانی در جهت عرضه خدمات دولتی [مدیریت]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ سَ کِ شْ وَ ] (اِ مرکب) رئیس کشور. شاه. پادشاه : روح الامین به چرخ ندا کرده کای فلک بگسل ز خیمهٔ همه سرکشوران طناب. مختاری.