(کَ مَ) (ص مر.) شتابکار، تند، تیز.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ مَ / مِ ] (ص مرکب) صفتی برای چشمهای ضعیف و درهم کشیده و آبریز. کورمَکوری.
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (ص نسبی) (از: کرم +و، پسوند اتصاف و دارندگی) کرموندی. کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. (یادداشت مؤلف). || حسود. رشگن. رشگین. (یا ...
[ کِ ] (اِخ) دهی است از توابع فردوس [ تون ] و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مُصابی «مصعبی» نام می برند. (یادداشت مؤلف).
(کِ مَ) (اِمصغ.)۱- نوعی سوپاپ لاستیک دوچرخه که در موقع باد زدن به طور خودکار باز و بسته میشود و از خروج باد لاستیک جلوگیری میکند.۲- نوعی کرم کوچک سفید رنگ که در چینهای مخرج ...
۱. کرم کوچک. ۲. نوعی کرم کوچک و سفید که انگل لولۀ گوارش است و با تخمریزی در اطراف مخرج باعث خارش شدید میشود.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ مَ ] (اِ) در مؤیدالفضلاء بمعنی طعامی باشد که از باقلا پزند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
[ ] (اِخ) دهی است بزرگ [ از خلخ ] و بانعمت و جای بازرگانان از هر جای و اندر وی قومی اندک از خلخیانند که ایشان را لبان خوانند. (حدود العالم).
مرحلهای از رشد حشرات که شکل آنها مانند کرم است؛ لارو.
[ اَ بُلْ کَ رَ ] (اِخ) بوصیری. رجوع به هبةاللََّه بن علی بن مسعود بوصیری شود.
[ اَ بُلْ کَ رَ ] (اِخ) نصرالدین وزیر ملک افضل. ابوالکرم لقب اوست و کنیت او ابوالفتح است. رجوع بنصرالدین ابوالفتح ملقب به ابوالکرم... شود.
[ اَ عِ رِ مَ ] (ع اِ مرکب) کبوتر. (مهذب الاسماء). حمام. (المزهر). ابوسهل. ابوالهدیل.