نرماک، سرشیر، رادی، دهش، خامه، جوانمردی، بخشش
فرهنگ واژههای سره
= کَلَم
فرهنگ فارسی عمید
۱. رنگ سفید مایل به زرد؛ نخودی. ۲. (پزشکی) مادۀ نیمهجامد خمیری و چرب مرکب از چند ماده که روی پوست مالیده میشود و مصرف دارویی، آرایشی، و بهداشتی دارد. ۳. مایع غلیظی شامل شیر ی ...
=کروم korom
[ ] (اِخ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [ دارای ] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه، و بعهد اتابکی چون حادثهٔ پرگ افتاد مگر ایشان بی ادبی کردند، پس به غارت ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ رِ ] (فرانسوی، اِ) از موادی است که در آرایش و زیبائی به کار می رود و عبارت است از مخلوط یک یا چند مادهٔ معطر همراه با گردهای زیبایی که در چربی خوک یا وازلین و یا چربی پشم کاملاً ممز ...
اسم: کرم (پسر) (عربی) (تلفظ: karam) (فارسی: کرم) (انگلیسی: karam) معنی: بزرگواری، بخشندگی جوانمردی، لطف، احسان
فرهنگ واژگان اسمها
[ کِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب) فاسد کردن کرم میوه را و تباه شدن آن. (یادداشت مؤلف). || فاسد شدن دندان. سوده شدن دندان. (یادداشت مؤلف).
[ کِ تَ ] (مص مرکب) داشتن کرم در معده و روده. مبتلا به کرم معده بودن. (یادداشت مؤلف). || حسود بودن. رشک ورزیدن. حسد داشتن. (یادداشت مؤلف).
[ کِ تَ ] (مص مرکب) حسد ورزیدن. ابراز حسد با اطواری کردن. (یادداشت مؤلف). || کاری را به قصد آزار کسی انجام دادن. وررفتن. رجوع به کرمکشی و کرمکی شود.
[ کِ زَ دَ ] (مص مرکب) افتادن کرم در میوه یا درختی و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرم افتادن و کرم زدگی شود.
کریم؛ بخشنده؛ جوانمرد.