(کَ یا کِ) (اِ.) = کردو:۱- شاخهای که در وقت پیراستن از درخت بریده میشود.۲- قطعه زمینی که کنارههای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند. ...
فرهنگ فارسی معین
۱. قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه، و سوریه به سر میبرند و به طوایف بسیار تقسیم میشوند. ۲. هریک از افراد این قوم. ۳. [قدیمی، مجاز] چوپان. ۴. [قدیمی] چا ...
فرهنگ فارسی عمید
[ کُ ] (اِخ) اصطخری گوید: شهری بزرگ است در ابرقوه و قصرهای بسیار دارد و آنجا ارزانی است. (از معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (اِ) دخل. درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف). - کرد و خورد؛ تلاش روزانه صرف معاش روزانه. رجوع به مدخل کرد و خورد شود. - کرد و خورد نکردن؛ دخل و خرج برابر نیامدن. (یادداشت مؤلف). - ...
(کُ یا کِ یا کَ دُ مُ) (ص مر.) پست و فرومایه، خرد و ناچیز.
[ کِ ] (ع ص) شتاب دونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متقارب المشی. (اقرب الموارد). ج، کَرادیح. (ناظم الاطباء).
[ کُ ] (ع ص) کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد).
(کِ) [ په. ] (اِ مص.) کار، عمل.
[ کِ ] (معرب، اِ) مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند یجوز بیع الکردار و لا شفعة فیه لانه مما ینقل. و این کلمه فارس ...
مطالعۀ رفتار جانور در محیط طبیعی [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کَ دَ ] (مص) کنانیدن. کردن فرمودن. || ساختن. پرداختن. || تغییر دادن و از حالی به حالی درآوردن. (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی گردانیدن باشد.
[ کَ دَ ] (ع اِ) کَردَحی ََ. نوعی از رفتار و قیاسه القصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).