۱. پنجۀ انسان؛ پنج انگشت دست انسان. ۲. پنجه و چنگال درندگان و پرندگان. ۳. [قدیمی] دست. ۴. [قدیمی] قلاب؛ چنگک. * چنگ زدن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) ۱. به چیزی چنگ انداختن؛ دست اند ...
فرهنگ فارسی عمید
← چرخشنمای گشتاورساز [هوافضا]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ چَ دَ زَ دَ ] (مص مرکب) پنجه درافکندن به. درآویختن به چیزی. دست بردن بچیزی. امساک. امتساک. استمساک. تمسیک. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تمسک. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر) (ده ...
لغتنامه دهخدا
(چَ گِ) (اِمر.) شلیاق، یکی از صورتهای فلکی شمالی ؛ که به صورت چنگی فرض شدهاست. پرنورترین ستارة آن نسر واقع میباشد و اثافی و دیگ پایه هم گویند.
فرهنگ فارسی معین
[ چَ شُ دَ ] (مص مرکب) خمیده و منحنی شدن. || متقلص گشتن دست و پا. (ناظم الاطباء).
[ چَ گِ مُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چنگال مرغ. || زین پوش. (اشتینگاس ص ۴۰۱) (ناظم الاطباء).
[ چَ مُ ] (اِخ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل. در ۱۳ هزارگزی شمال باختری سکوهه و ۳ هزارگزی راه شوسهٔ زاهدان بزابل واقع است. جلگه و گرمسیر است. ۱۳۲ تن سکنه دارد. از رودخانهٔ هیرمند مشروب ...
[ چَ گِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نوک برگشتهٔ موزه. (ناظم الاطباء).
[ چَ دَ ] (مص مرکب) آهنگ کردن. دست یازیدن. قصد کردن : فرامرز چون سرخه را یافت چنگ بیازید چونان که یازد پلنگ.فردوسی. چو نتوان گرفتن گریبان جنگ سوی دامن آشتی یاز چنگ.اسدی. شاهین غمش چو چنگ ...
[ چُ ] (اِخ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در هجده هزارگزی شمال خاوری تربت جام و سه هزارگزی باختر شوسهٔ عمومی معدن چشمه گل. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل و ...
[ چِ ] (اِخ) شهری از چین، پایتخت سوچوان . ۸۰۰۰۰۰ تن سکنه دارد و مرکز بزرگ صنعتی است.
[ چَ ] (اِ مرکب) جای چنگ. محل تشبث و دستاویز: اکنون اگر تو موضع مستحب را بمانی تا خصم بگیرد. چنگ جای سنت را از دست تو بستاند. (کتاب المعارف).