[ چَ ] (اِخ) خلفای اربعه. چهاریار: گه با چهارپیر زبان کرده در دهن گه با دوطفل در دهن افکنده ریسمان. خاقانی.
لغتنامه دهخدا
آنکه کاری را راه میاندازد؛ کارپیراینده.
فرهنگ فارسی عمید
[ ] (اِخ) نام طایفه ای که سربازان آنان در جنگ خشیارشا با یونان در زمرهٔ سپاهیان ایران شرکت داشتند. (از ایران باستان ج ۱ ص ۷۳۹).
[ کِ ] (نف مرکب) ظاهر آن است که عبارت از نویسنده باشد لیکن از بیت ملاطغرا بمعنی کلک فروش مستفاد می شود. (آنندراج). کاتب و نویسنده و خوشنویس و قلم فروش. (ناظم الاطباء): اگر کلک پیرا نمی شد ...
پیر سالخورده؛ فرتوت؛ گندهپیر: بود کمپیری نودساله کلان / پرتشنجروی و رنگش زعفران (مولوی: ۸۹۶).
[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان مرغا است که در بخش ایذهٔ شهرستان اهواز واقع است و ۲۲۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
اسم: گل پیرا (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: gol pirā) (فارسی: گلپيرا) (انگلیسی: gol pira) معنی: کسی که کارش پیرایش دادن و تربیت کردن گل است، باغبان، گل کار، گل آرا، پیرایش دهنده ی ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ گُمْ بَ دِ رِ بُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از دنیا باشد. (شمس اللغات).
(گَ دَ یا دِ) (ص مر.) پیر، سالخورده و فرتوت.
فرهنگ فارسی معین
پیر فرتوت؛ سالخورده؛ کمپیر.
[ گَ دَ / دِ رِ بُ ] (اِخ) پیر زالی بوده جادوگر و ساحره در کابل. (برهان). || (اِ مرکب) کنایه از پیر زال ساحره باشد. (آنندراج). پیر زال ساحره که کنایت از دنیا باشد: آوارگی نوشَت شده، خانه ...
[ گُ ] (اِ مرکب) زال و عجوز، یعنی پیرزن سالخورد. (غیاث) (آنندراج). گنده پیر: گندپیر خوردی بریخت، گفت: مرا نان خشک آرزوست. (از ترجمان البلاغهٔ رادویانی). و گندپیران به جَو منجمی کنند و فال ...