[ شَ سُدْ دی ] (اِخ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در ۱۸هزارگزی جنوب باختر قصبهٔ اسدآباد و ۴هزارگزی باختر شوسهٔ اسدآباد به کنگاور. جلگه، سردسیر، مالاریائی. دارای ...
لغتنامه دهخدا
[ رِ مُ جَ رْ رَ ] (اِخ) خواجه ابوالولید احمد. || (مزار...)؛ موضعی بظاهر شهرات. (حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۶۳۹ و ج ۴ ص ۵۸۰ و ۵۸۱).
[ رُ ] (اِ مرکب، از اتباع) پیرپاتال. پیرپتال.
[ رِ پَمْ بَ / بِ ] (ترکیب اضافی، ص مرکب) کسی را گویند که بغایت پیر شده باشد چنانکه در تمام بدن او موی سیاه نمانده باشد. (برهان). پیر منحنی که مژه و ابروش سفید شده باشد. (آنندراج). || (تر ...
[ رِ کُ تَ / تِ یِ غَ / غُو ] (اِخ) کنایه از عثمان بن عفان است. (آنندراج).
[ کَ ] (اِخ) نام موضعی به هزارجریب مازندران. (سفرنامهٔ رابینو ص ۱۲۵ بخش انگلیسی).
[ گَ تَ ] (مص مرکب) پیر گردیدن. کهنسال شدن. سالخورده شدن : تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنّین.سعدی.
[ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان چایپارهٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. واقع در ۲۰ هزارگزی شمال خاوری قره ضیاءالدین و ۳ هزارگزی جنوب راه تاج خاتون به گجلر. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. دارای ۱ ...
(اِخ) دهی از دهستان حومهٔ شهرستان سراوان واقع در ۲۸ هزارگزی جنوب خاوری سراوان و دو هزارگزی جنوب شوسهٔ سراوان به کوهک. جلگه، گرمسیر، دارای ۱۰۰ تن سکنه. آب آن از قنات محصول آنجا غلات و خرما ...
(اِخ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد واقع در ۱۶ هزارگزی باختر مرکز بخش گیوی و پنجهزار گزی شوسهٔ اردبیل به هروآباد. کوهستانی، سردسیر. دارای ۳۲۳ تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول ...
۱. = پیراستن ۲. پیراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بوستانپیرا، پوستپیرا، ناخنپیرا.
فرهنگ فارسی عمید
[ پیرْ را ] (اِخ) نام موضعی در جزیرهٔ لس بس از توابع یونان. مم نن سردار داریوش سوم این موضع را تسخیر کرده. (ایران باستان ج ۲ ص ۱۲۸۱).