۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال. ۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت. * پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر. * پیر خرابات: (تصوف) [ق ...
فرهنگ فارسی عمید
(اِخ) دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در ۷۵ هزارگزی جنوب خاوری بافت، سر راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی، سردسیر. دارای ۱۰۰ تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حب ...
لغتنامه دهخدا
[ یِ اِ ] (اِخ) (یعنی پیر منزوی)نام راهبی موجد و مشوق جنگهای صلیبی، جنگهایی که خانمانهای بی حد و حصری را بسوخت، این متعصب نادان در حدود ۱۰۵۰ م. در آمیان متولد شد ابتدا بسپاهیگری و بعد براهبی ...
[ رِو ] (اِ مرکب).
[ رِ غَ ] (اِخ) نامی است که گاهی حسین کرد شبستری بخود میدهد.
[ رِ خوا / خا ] (اِخ) گویا مرشدی یعنی پیشوای طریقتی و شیخی از شیوخ صوفیه بوده است که هیچ نمی خفته است. پیری افسانه ای که هیچ نمی خفته است. || (ترکیب وصفی، اِ مرکب) در تداول فارسی بکسی که ...
[ رِ خَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) پیرمردی که در میکده ها شراب میفروشد. || مرشد و راهنمای تصوف و معرفت. در اصطلاح متصوفه عبارت از مرشد کامل و مکمل است که مریدی را بترک رسوم و عادات میدارد ...
[ رِ دُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیری خمیده پشت. || کنایه از آسمان است. (آنندراج).
[ رِ دُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) پیر دوموی.
[ رِ دُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) که موی سر وی سپید و سیاه بود. || کنایه از دنیا باشد به اعتبار شب و روز. (برهان). استعاره است برای دنیا که به اعتبار شب و روز تشبیه به پیری شده است که موهای ...
[ رِ صَ لَ ] (اِخ) نام پیری مشهور. مدفن و مزار وی به شهر هرات بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۳۴۳). و رجوع به رجال حبیب السیر ص ۱۸۶ و مجالس النفائس ص ۳۹، ۱۱۶، ۲۱۲ شود.
[ رِ ] (اِخ) پیر شهریار بزبان کردی. رجوع به پیر شهریار شود. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص ۱۲۰).