پارچهای که از آن شال سر و کمر میساختهاند: تا چند کنی پوش ز پوشی کسان / از جامهٴ عاریت نشاید برخورد (نظام قاری: لغتنامه: پوشی).
فرهنگ فارسی عمید
۱. در بر کردن؛ جامه بر تن کردن. ۲. نهفتن و پنهان کردن. ۳. چیزی را در پرده نگه داشتن.
[ دَ ] (مص) در بر کردن. بتن کردن. در تن کردن. پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن. در پوشیدن. بر تن کردن. بر تن راست کردن. لبس. تلبس. مکتسی شدن. اکتساء. (منتهی الارب). رخت پوشیدن. لتب. (تاج المصاد ...
لغتنامه دهخدا
۱. جامه؛ لباس؛ پوشاک. ۲. ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود؛ سزاوارِ پنهان کردن.
[ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب) مستور ماندن. پنهان ماندن. مخفی ماندن: از احوال این فرزند چیزی بر وی پوشیده نماندی. (تاریخ بیهقی). و هیبت و سهم او چنان بود که مدتی مرگ او پوشیده ماند و کسی نیارست پ ...
روپوشیده؛ روپنهانکرده؛ نقابدار؛ مستور؛ پوشیدهرخ؛ پوشیدهروی.
[ دَ / دِ کَ دَ ] (مص مرکب) ملبس کردن. پوشیده داشتن. پوشیدن. بچیزی فرا گرفتن چیزی را. || مستور داشتن. || نهان کردن. پوشیدن. پوشیده داشتن. مخفی کردن. تعمیة. (تاج المصادر): ادغام؛ پوشیده ...
[ دَ / دِ گَ دِ ] (مص مرکب) پوشیدن. مستور داشتن. نهان داشتن. مخفی گردانیدن: شیر خواست که بر دمنه حال هراس خویش پوشیده گرداند. (کلیله و دمنه).
[ دَ / دِ ] (نف مرکب) بینندهٔ نهانی : آن است نیکبخت که پوشیده بین دلش از حشر بر یقین بگواهی گیا شده ست. ناصرخسرو.
[ دَ / دِ ] (ص مرکب) که احوال او مخفی است. که احوالش آشکارا نیست. نهان. مخفی. ناپیدا.
[ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب) دلق بتن کرده. صوفی. || مجازاً ظاهرساز.متظاهر. ریاکار: عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده دلق.سعدی (بوستان).
[ دَ / دِ ] (ص مرکب، اِ مرکب) پوشیده رو. روی پنهان کرده. نقاب دار. محجوب. روی نهفته. پوشیده رخ : بسان زنان مرد پوشیده روی همی رفت با جامه و رنگ و بوی.فردوسی. گرامی عروسان پوشیده روی بمادر ...