۱. هر یک از تیغههای پروانه. ۲. دامن، طرف، و کنارۀ چیزی: پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی: ۴۶۴). ۳. هرچیز پَرمانند: پرۀ قفل، پرۀ آس ...
فرهنگ فارسی عمید
[ پَ رَ / رِ / پَ رْ رَ / رِ ] (اِ) حلقه و دایرهٔ لشکر از سوار و پیاده. خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرا بعربی صف خوانند. (برهان). حلقهٔ زدهٔ لشکریان سوار و پیاده برای حصار دادن نخجی ...
لغتنامه دهخدا
[ پِ رِ ] (اِخ) ناحیه ای در فلسطین قدیم، واقع در مشرق اُردن و پایتخت آن پلا نام داشت.
[ پَ رَ / رِ / پَ رْ رَ / رِ ] (مص مرکب) رجوع به پَرَه شود.
(~. کِ دَ)(مص ل.)صف کشیدن، ایستادن گروه سوار و پیاده در یک امتداد.
فرهنگ فارسی معین
(پَ زِ یا زَ) (اِ.) رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش در آن گیرد.
= پرهیختن
[ پَ هِ تَ ] (مص) پرهیختن. ادب کردن. فرهنجیدن.
[ پَ دَ ] (مص) برهودن. بیهودن. (لغت نامهٔ اسدی ص ۱۱۱). پیهودن . (لغت فرس اسدی ص ۴۷۶). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه ای که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود گویند بیهود و ...
(پَ) (اِ.)۱- هر چیز دایره مانند میان تهی، طوق، گردنبند.۲- هاله، خرمن ماه.
(پَ) (اِ.) شبح، سایه.
[ پَ جُ تَ ] (مص مرکب) دوری کردن. اجتناب کردن. حذر نمودن. تحرز. احتراز کردن. توقی. اتقاء. اشاحه : دلاور چو پرهیز جوید ز جفت بماند به آسانی اندر نهفت.فردوسی.