← رویۀ ریشه [جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ نَ / نِ ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی. پَل. (فرهنگ اسدی نسخهٔ خطی نخجوانی). بَل. عقب. پاشنا. بَسل. (برهان): بزد پاشنه سنگ انداخت دور زواره بر او آفرین کرد و سور.فردوسی. || عظم عقب. استخوان ج ...
لغتنامه دهخدا
(~. خا) (ص مر.) کفشی که پاشنة آن بخوابد. مق پاشنه نخواب.
فرهنگ فارسی معین
(~. کِ) (اِمر.) اسبابی به شکل یک صفحه منحنی باریک و دراز و معمولاً دسته دار که پس از فرو بردن نوک پا در کفش آن را پشت پا میگذارند تا پشت کفش خم نشود و به آسانی بتوان کفش را پوشید.
[ نَ / نِ نَ خوا / خا ] (ص مرکب، اِ مرکب) کفش که پاشنهٔ آن نخوابانیده باشد. مقابل پاشنه بخواب. || زلفی که از نیمه قفا بریده و سر آن رو به بالا برجسته باشد.
[ نَ / نِ کَ ] (نف مرکب، اِ مرکب) آلتی که بر لبهٔ دیوارهٔ پسین کفش نهند از درون، گاه پوشیدن و سپس برآرند، تا کفش کج و دوتا نشود.
[ نَ / نِ ] (نف مرکب) کسی که در پس گریخته بدود. (غیاث اللغات).
شیوهای در برفسُری که در آن پاشنۀ پای جلو همچنان بر روی برفسُره قرار دارد درحالیکه پای عقب خم میشود بهنحویکه پاشنۀ آن از برفسُره فاصله می ...
هر یک از دو دارکی که از آن برای پایین بردن قایق پاشنه استفاده میشود [حملونقل دریایی]
مهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه [حملونقل دریایی]
نوعی کمانهکشی که در آن نوازنده صداها را با یک خیز قوی و کوتاه، بدون برداشتن کمانه از روی سیم و با استفاده از قسمت نزدیک به محل گرفتنِ کمانه، در انتهای صداها اجرا میکند [موسیقی] ...