[ سَ ] (نف مرکب) سم پاشنده. آنکه سم را در جایی بپاشد. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ مرکب) آلتی فلزی که در درون آن سم ریزند و بوسیلهٔ پاشیدن محتوی آن، حشرات را از بین برند. (فرهنگ فارسی معی ...
لغتنامه دهخدا
پمپ موتورگرد پرفشاری که سوخت را با فشار زیاد به محفظۀ احتراق وارد میکند [حملونقل هوایی]
واژههای مصوب فرهنگستان
سِنجی که معمولا از آن برای ایجاد جلوههای صوتی خاص مشابه پاشیده شدن آب استفاده میشود [موسیقی]
[ بِ ] (اِخ) (صبری) دبیر هندسهٔ وضعی در مهندسخانه. او راست: البراعة المشرقیة فی علم الهندسة الوضعیة، چ مصر (۱۳۰۰ هـ . ق.). بلوغ الآمال فی المنتخبات الکثیرةالاستعمال، چ سنگی مصر (۱۲۹۹ هـ ...
[ مُ طَ فا ] (اِخ) وی در عصر سلطان محمودخان اول میزیست و بسال ۱۱۵۳ هـ . ق. به قپودانی (کاپیتانی) منصوب شد و بیش از یک سال و نیم در این مقام ببود و بسال ۱۱۵۷ بار دیگر به مقام قپودان پاشائی ...
[ لِ ] (اِخ) (حاجی...) وی از مردم ازمیر است و در استانبول برخی مأموریتها یافت و به سال ۱۲۳۶ هـ . ق. هنگامی که علی پاشای اسپارتی معزول و علی پاشای بندری منصب او را اشغال کرد صالح پاشا هم رتب ...
[ صُ بَ تِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صحبت تمام شده. محفل از هم گسیخته : گوشه گیری با حضور دل عجایب دولتی است دانهٔ دام هما کن صحبت پاشیده را. محسن تأثیر.
[ هِ ] (اِخ) رجوع به چنگال اوغلی و قاموس الاعلام ترکی شود.
[ عَ بی ی ] (اِخ) یکی از بزرگان و رجال سیاست و از زعمای حزب قومی مصری بوده است که به مخالفت با نفوذ کشورهای غربی در مصر مخصوصاً دولت انگلستان قیام کرد و در راه آزادی اعراب فداکاریها نمود ...
[ عَ ] (نف مرکب) افشانندهٔ عطا. عطابخش : گر رحمت حق هست عطاپاش و خطاپوش تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی. خاقانی.
[ عِ ] (حامص مرکب) عمل عطرپاش. عطربیزی. عطر افشاندن. (از فرهنگ فارسی معین).
[ غُ دُ ] (اِخ) تلفظی از گردن پاشا. رجوع به گردن پاشا شود.