۱. = پاشیدن ۲. پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپاش، عطرپاش، گلابپاش، گهرپاش. ٣. (اسم مصدر) [قدیمی] پاشیدن. * پاش دادن: (مصدر متعدی) پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و د ...
فرهنگ فارسی عمید
[ شُ ] (اِخ) ژان ریمُن رحالهٔ فرانسوی. مولد بسال ۱۷۹۴م./۱۲۰۸ هـ . ق. در نیس و وفات در سنهٔ ۱۸۲۹م./۱۲۴۴ هـ . ق. به پاریس. او سفری به مصر کرد (از سال ۱۸۱۸م./۱۲۳۳ هـ . ق.) و سپس از سال ۱۸۲۴ ت ...
لغتنامه دهخدا
در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده میشد و از القاب رسمی بود.
اسم: پاشا (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pāšā) (فارسی: پاشا) (انگلیسی: pasha) معنی: مخففِ پادشاه، بزرگ، ( اَعلام ) ( منسوخ ) در امپراتوری عثمانی، لقب و عنوانی برای مقامات لشکری و کشوری ...
فرهنگ واژگان اسمها
(اِخ) قریه ای به قرب هرات. رجوع به حبیب السیر ج ۲ ص ۴۰۶ شود.
(اِخ) قریه ای که امیرعبدالرزاق نخستین ملوک سربداری از آنجا خروج کرده است.
تجزیۀ بسامدهای گوناگون موج مرکب به مؤلفههای آن براثر سرعتهای متفاوت موج در محیط انتشار [شیمی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ شِ ] (اِمص) اسم مصدر از پاشیدن.
افزایش پهنای تَپ/ پالس براثر عبور از خط انتقال|||متـ . پاشش پالس [مهندسی مخابرات]
تجزیۀ موج صوتی مرکب به بسامدهای تشکیلدهندۀ آن در گذار از محیط انتشاری خاص [فیزیک]
← رویۀ ریشه [جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب]
[ نَ / نِ ] (اِ) جزء مؤخر پای آدمی. پَل. (فرهنگ اسدی نسخهٔ خطی نخجوانی). بَل. عقب. پاشنا. بَسل. (برهان): بزد پاشنه سنگ انداخت دور زواره بر او آفرین کرد و سور.فردوسی. || عظم عقب. استخوان ج ...