[ گَ / گُو هَ ] (نف مرکب) ریزندهٔ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشندهٔ جواهرات. پخش کنندهٔ گوهر. گوهرپاش.
لغتنامه دهخدا
[ گَ / گُو هَ ] (اِخ) نام قناتی در کرمان باشد. (ناظم الاطباء).
[ گَ / گُو هَ ] (نف مرکب) آنکه گوهر زاید. گوهرزاینده. گوهرخیز. که گوهر برآورد: نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای.سعدی. مطلع برج سعادت فلک اختر سعد بحر دردانهٔ شا ...
آنکه گوهر را بسنجد؛ جواهرسنج.
فرهنگ فارسی عمید
نمونۀ کانی که رنگ و کیفیت درونی عالی داشته باشد و بتوان به دلیل زیبایی و مقاومت کافی از آن برای مصارف زینتی استفاده کرد [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ گَ / گُو هَ شُ ] (نف مرکب) شمارندهٔ گوهر. || گوهرشناس. جواهرشناس : که هر گوهری را درم سی هزار بدادی بها مرد گوهرشمار.فردوسی. رجوع به گوهرشناس شود.
اسم: گوهرشید (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: go (w) har šid) (فارسی: گوهرشید) (انگلیسی: goharshid) معنی: گوهری درخشان چون خورشید، گوهر درخشان، مروارید روشن، گوهر و نژاد پاک، ( به مجاز ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ گَ / گُو هَ فَ / فِ ] (نف مرکب) گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده : همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهرفشانی.فرخی. - آب گوهرفشان؛ آب حیات بخش. بخشندهٔ ...
اسم: گوهرناز (دختر) (فارسی) (تلفظ: go (w) har nāz) (فارسی: گوهرناز) (انگلیسی: gowhar-naz) معنی: دارای غمزه و کرشمه، [گوهر = ( به مجاز ) نهاد و سرشت، هر شخص یا چیز والا و نفیس، ناز = کرشمه، ...
[ گَ / گُو هَ نِ ] (ص مرکب) به معنی گوهرنشان. گوهرپاش. گوهرریز. (از آنندراج). کسی که جواهر نثار میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به گوهرفشان شود.
[ گَ / گُو هَ نِ ] (نف مرکب) نشانندهٔ گوهر و دُرّ. || (ن مف مرکب) گوهرنشانده. گوهر که در آن به کار رفته باشد. که در او گوهر نشانده باشند: چنین زیور نغز گوهرنشان به نوشابه دادند گوهرکشان. ...
[ گَ / گُو هَ نِ / نَ ] (ص مرکب) دارای نهاد گوهری : چو گوهرنهاد است و گوهرنژاد خطرناکی گوهر آرد به یاد.نظامی.