(~.)(ص فا.)۱ - نثار کننده گوهر، گوهرافشان.۲- (کن.) جوانمرد.۳- ریزنده قطرات (ابر).
فرهنگ فارسی معین
[ گَ / گُو هَ بَ ] (اِخ) یکی از رودخانه های مازندران است که از دامنهٔ شمالی کوههای البرز سرچشمه گیرد و به دریای خزرریزد. (مازندران و استراباد رابینو ص ۶ بخش انگلیسی).
لغتنامه دهخدا
درخشان مانند گوهر.
فرهنگ فارسی عمید
[ گَ / گُو هَ نُ ] (اِخ) از همسران فتحعلی شاه و خواهر اللهیارخان آصف الدوله بوده است. (خیرات حسان).
[ گَ / گُو هَ نُ ] (اِخ) نام یکی از دختران فتحعلیشاه بوده است. (تاریخ کرمان ص ۳۷۵) (از ناسخ التواریخ).
[ گَ / گُو هَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) خزانه. جایگاه جواهرات و زر و سیم : چو شد در گوش مقبولان درگاه در معنی ز گوهرخانهٔ شاه. زلالی (از بهارعجم).
[ گَ / گُو هَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در ۳۸هزارگزی شمال باختری کرمان و ۵هزارگزی شمال راه فرعی زرند به کرمان. سکنهٔ آن ۱۴ تن است. (از فرهنگ ...
(~.) (ص فا.) شمشیر آب داده و جوهردار.
[ گَ / گُو هَ ] (اِ مرکب) جای گوهر. جای نهادن گوهر. صندوقچهٔ جواهرات.
[ گَ / گُو هَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در ۳هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنهٔ آن ۱۰۶۰ تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود ...
اسم: گوهردخت (دختر) (فارسی) (تلفظ: gohar dokht) (فارسی: گوهردخت) (انگلیسی: gohar dokht) معنی: دختری همچون جواهر
فرهنگ واژگان اسمها
[ گَ / گُو هَ دِهْ ] (اِخ) دهی بوده است متعلق به دودانگه از دههای هزارجریب ساری. (از مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۲۲ بخش انگلیسی و ص ۱۶۴ ترجمهٔ فارسی).