اسم: گوهر ملک (دختر) (فارسی، عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: gohar malek) (فارسی: گوهرملک) (انگلیسی: gohar malek) معنی: پادشاه زاده، گوهر ( فارسی ) + ملک ( عربی ) پادشاه زاده ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ گَ / گُو هَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) حمل کردن گوهر. گوهرکشی. || مجازاً اشک فراهم کردن گریستن را: بی چراغ روی او ای دیده تر مژگان مکن روز ما بی او سیاه است و تو گوهر میکشی. ملاقاسم مشهدی ...
لغتنامه دهخدا
[ گَ / گُو هَ گُ سَ سْ تَ ] (مص مرکب) کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج). || کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی : هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به م ...
[ گَ / گُو هَ ] (نف مرکب) آرایندهٔ گوهر. گوهرآمای. خاصیت بخش. دارای اثر: کواکب را به قدرت کارفرمای طبایع را به صنعت گوهرآرای.نظامی.
[ گَ / گُو هَ وَ ] (نف مرکب) آورندهٔ گوهر. پدیدارسازندهٔ گوهر. بوجودآورندهٔ گوهر: گاوی کنند و چون صدف آبستن اند لیک از طبع گوهرآور و عنبرفکن نیند.خاقانی.
آنچه در آن جواهر نشانده باشند.
فرهنگ فارسی عمید
اسم: گوهرآرا (دختر) (فارسی) (تلفظ: gohar-ara) (فارسی: گوهرآرا) (انگلیسی: gohar-ara) معنی: آراینده گوهر، آراینده جواهر
اسم: گوهرافروز (دختر) (فارسی) (تلفظ: gohar-afroz) (فارسی: گوهرافروز) (انگلیسی: gohar-afroz) معنی: افروزنده گوهر
[ گَ / گُو هَ اَ ] (حامص مرکب) عمل گوهرافشان : خواند شهزاده را به مهمانی بر سرش کرد گوهرافشانی.نظامی.
اسم: گوهرالشریعه (دختر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: go(w)harroššariee) (فارسی: گوهرالشريعه) (انگلیسی: gowharroshshariee) معنی: شخص ( زن ) والا و نفیس در شریعت و دین ...
[ گَ / گُو هَ ] (اِ) عناصر اربعه. (مؤید الفضلاء). جمع گوهر است برخلاف قیاس. آخشیج. عناصر چهارگانه. رجوع به عناصر اربعه شود.
[ گَ / گُو هَ اَ ] (نف مرکب) گوهرافشان. گوهرنثار: همه ره گنج ریز و گوهرانداز بیاوردند شیرین را به صد ناز.نظامی. - گوهرانداز کردن؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد: بر او از مژه گوهران ...