[ اَ جِ ] (ع اِ مرکب) زمستان. (المرصع).
لغتنامه دهخدا
[ اَ ] (اِخ) عمارةبن جوین العبدی. محدث است.
[ اَ ] (اِخ) عیسی بن المطلب. محدث است و از ابن شهاب روایت کند.
[ اَ ] (اِخ) غنوی. رجوع به ابوهارون ابراهیم بن العلاء شود.
[ اَ شِ ] (اِخ) بشیربن محمد شامی سکونی. محدث است و از او سلیمان ابی سلمة الخبائری روایت کند.
[ اَ شِ ] (اِخ) رمانی. یحیی بن دینار واسطی. محدث است و از ابی العالیه حدیث شنیده است.
[ اَ شِ ] (اِخ) صوفی. اصل وی از کوفه است و شیخ تصوف بود بشام و در رمله میزیست و با سفیان ثوری معاصر بود و سفیان گفت لولا ابوهاشم الصوفی ما عرفت دقیق الریاء و اول کس که او را صوفی خواندند ...
[ اَ شِ ] (اِخ) علوی (سید...) جد امیر سیدعلاءالدوله رئیس همدان. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۴۱۳ شود.
[ اَ شِ ] (اِخ) علی ملقب به الظاهر لاعزاز دین اللََّه بن حاکم بن عزیزبن معزبن منصوربن قائم بن مهدی عبیداللََّه عبیدی فاطمی صاحب مصر. هفتمین از خلفای فاطمی مصر (۴۱۱ -۴۲۷ هـ . ق.). ابن خلک ...
[ اَ شِ ] (اِخ) قباث بن رزین اللخمی. محدث است. او از علی بن رباح و از او ابوعبدالرحمن المقری روایت کند.
[ اَ شِ ] (اِخ) کوفی. رجوع به ابوهاشم صوفی شود.
[ اَ شِ ] (اِخ) مغیرةبن عبدالرحمن بن عبداللََّه بن ابی عیاش بن ابی ربیعة. محدث است و از ابن عجلان روایت کند.