(اِ مرکب) آلویِ کوهی. نِلْک. (فرهنگ اسدی). اِدرِک. آلوچهٔ کوهی. و آن آلوئی باشد برنگ زرد و بطعم تلخ، شبیه به آلوچه سگک.
لغتنامه دهخدا
آوخ؛ آه؛ وای؛ دریغ؛ دریغا.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَهْ ] (صوت) آه. آخ. آوخ. آواه. دریغا. دریغ. افسوس. واحسرتا. کلمه ای است که از درد یا اسف و اندوه گوینده حکایت کند: باز چون شب می شود آن گاو زفت میشود لاغر که آوه رزق رفت.مولوی. همچو ...
[ وَ / وِ ] (اِ) کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه. داش. || در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورندهٔ صدا و ندا بکلمه داده اند. || زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار ...
مربوط به آیندهپژوهی [آیندهپژوهی]
واژههای مصوب فرهنگستان
رویکردی در آیندهپژوهی مبتنی بر گمانهزنی در لایههای زیرین فرهنگی و زبانی و نمادین|||متـ . آپ نقادانه CFS 1 [آیندهپژوهی]
[ اَ بَ ] (اِخ) ابرقو. ابرقوه.
[ اَ حُ وَ ] (اِخ) مولی عباس بن عبدالمطلب. صحابی است و کنیت جاهلی او ابومره بود و رسول صلوات اللََّه علیه آن کنیت بگردانید.
[ اَ رَ وَ / رِ وَ / رُ وَ ] (اِخ) از احفاد هشام بن عبدالملک. او به سال ۳۷۷ هـ . ق. بر حاکم بامراللََّه خروج کرد و جمعی بسیار بر او گرد آمدند و وی برقه را تسخیر کرد و حاکم جیشی بتدمیر او ف ...
[ اَ عُ وَ ] (اِخ) نام دهی است بمکّه.
[ اَ عُ وَ ] (اِخ) قاسم بن مخیمره. از روات حدیث است.
[ اَ عُ وَ ] (اِخ) معمربن راشد. از روات حدیث است.