[ وَ ] (اِ) پرنده ای که سار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ وِ ] (اِخ) ورشاد. نام ولایتی است از غور که محل حکمرانی ملک الجبال قطب الدین محمدبن عزالدین بود آنگاه که سیف الدین سوری ولایت غور را میان برادران قسمت کرد ورساد در سهم ملک الجبال درآمد. ...
[ وَ ] (اِخ) نام ولایتی است در ماوراءالنهر. (آنندراج). نام جایی و مقامی و ولایتی است . (برهان): تو کشیدی به جانب ورساز لشکر انبه و سپاه گران.عبدالواسع جبلی.
رئیس و بزرگتر کارکنان اسطبل؛ میرآخور؛ آخوربد.
فرهنگ فارسی عمید
راستهای از گیاهان گلدار بالارونده با یک تیره و پانزده سرده و حدود 850 گونه که بیشتر در نواحی گرمسیری یا معتدل گرم میرویند [زیستشناسی - علوم گیاهی] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
هر یافتۀ باستانشناختی ناشی از فعالیتهای عقیدتی انسان در گذشته [باستانشناسی]
(اِ مرکب) اسبی که رنگ آن بسرخی گراید. بور. (فرهنگ فارسی معین).
اسم: حورسان (دختر) (فارسی) (تلفظ: horsan) (فارسی: حورسان) (انگلیسی: horsan) معنی: زن زیبای بهشتی
فرهنگ واژگان اسمها
مجموعهای از اجزای اصلی که توان موردنیاز خودرو را تولید و به چرخها منتقل میکند [قطعات و اجزای خودرو]
(رَ) [ تر. ] (اِ.)۱ - زاد و توشه.۲- خواربار.۳- ملزومات و تدارکاتِ کار.
فرهنگ فارسی معین
= سیورسات
[باستانشناسی] روشی برای بازیابی مواد آلی، مانند دانههای گیاهی و بقایای حشرات و نرمتنان از خاک کاوش با غوطهور کردن آن در آب|||[زمینشناسی، شیمی] فرایندی که ...