کلمۀ امر از هلیدن؛ بگذار؛ دست بردار.
فرهنگ فارسی عمید
انواع آجیل و خوراکیهای مختلف که در فاصلههای زمانی کوتاه بخورند و سبب اختلال معده بشود.
(هَ لِ هُ ل) (اِمر.) (عا.) خوردنیهای بی خاصیت که موجب سیری کاذب میشود.
فرهنگ فارسی معین
[ هَ لِ لِ ] (اِ مرکب) چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی. - هله هوله خوردن؛ غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن.
لغتنامه دهخدا
(هَ هَ) (اِ.) نک. هلاهل.
[ هَ هَ / هِ هِ لَ / لِ ] (اِ صوت) سر و صدای حاکی از شادی و شعف. هورا. جوش و خروش : چون نماند اندر میان بس فاصله خاست از کشتیّ دزدان هلهله.مولوی.
= زعرور
[ اَ سَ لَ ] (اِخ) سائب بن خلاد. صحابی است. (الکنی للدولابی).
= هلال
دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست میکردند برای نگاهداشتن باز بر روی دست؛ نکاب؛ نکاپ؛ نکاف.
(جَ هَ لِ) [ ع. جهلة ] (اِ.) جِ جاهل.
[ دِ لِ ] (اِ) گیاهی خاردار که گون نیز گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). رجوع به گَوَن شود. || قنطره و پل، خواه از چوب و تخته باشد یا از سنگ و آهک و گچ و آجر. (ناظم الاطباء) (بر ...