۱. هم؛ همچنین. ۲. بار دیگر. ۳. مسلماً.
فرهنگ فارسی عمید
(ق) هم. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف «هم» است. (از رشیدی). ایضاً. (انجمن آرا) (برهان قاطع). افادهٔ معنی اشتراک ماسبق کند به کلمهٔ دیگر و مرادف لفظ هم و واو عطف است. (آنن ...
لغتنامه دهخدا
[ نَ رِ پُ ] (اِخ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل. در ۱۹هزارگزی شمال غربی بنجار، نزدیک دریاچهٔ هامون، در جلگهٔ گرم معتدلی واقع و دارای ۶۰۰۰ تن سکنه است. آبش از رودخانهٔ هیرمند و محصولش ...
[ نَ زَ ] (ع اِ) آهوی نر. || گاو نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
[ زِ ] (اِخ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج. در ۱۵هزارگزی شمال شرقی رزاب و ۱۵هزارگزی جنوب جادهٔ سنندج به مریوان، در منطقهٔ کوهستانی سردسیری واقع است و ۱۷۰ تن سکنه دارد. آ ...
(نِ زِ) (اِ.) چوبی دراز و سخت که بر سر آن آهن نوک تیز نصب میکردند.
فرهنگ فارسی معین
[ نَ زِ ] (اِخ) دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در ۳۲هزارگزی شمال سردشت و ۱۶هزارگزی شمال غربی جادهٔ سردشت به مهاباد، و در منطقهٔ کوهستانی و جنگلی معتدل هوایی واقع است و ...
= نیزهدار
آنکه با نیزه جنگ کند؛ نیزهزن؛ نیزهدار.
[ نَ / نِ زَ / زِ اَ کَ ] (نف مرکب) نیزه انداز. رامح.
[ نَ / نِ زَ / زِ ] (نف مرکب) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است. (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح. نیزه افکن : به درگاه سپه سالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن.منوچهری. || که ...
[ نَ / نِ زَ / زِ بَ ] (نف مرکب) کسی که نیزه برمی دارد و دارای نیزه است. (ناظم الاطباء). حامل نیزه. که نیزهٔ پهلوان را در جنگ حمل کند و هنگام ضرورت به دست او دهد. اسلحه دار. نیزه کش : چون ...