[ مُ عِ می یَ ] (ع مص جعلی، اِمص) بخشندگی. (ناظم الاطباء). منعم بودن. رجوع به منعم شود.
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) از ملوک تبعی یمن است و پس از او سلطنت به شمربن افریقیس بن ابرهة رسید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۴۲۳ و احوال و اشعار رودکی ص ۱۲۴ شود.
خداوند نعمت؛ آن که بر کسی حق نعمت دارد.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ لی یِ نِ مَ / وَ نِ مَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آنکه بر کسی حق نعمت دارد. نگهبان نعمت : فروغ دل و دیدهٔ مقبلان ولی نعمت جان صاحبدلان.حافظ. || بزرگ. سرور. رجوع به ولی (از ع، ص، اِ) ...
[ یِ نِ نُ ] (اِخ) یکی از افراد خاندان کاکی است. رابینو در سفرنامه دربارهٔ آن خاندان چنین آرد: خاندان کاکی حکمرانان اشکور در گیلان بوده اند. این خاندان در ابتداء امر به کمک دعاة علوی برخ ...