۱. رنده کردن؛ رنده زدن. ۲. تراشیدن؛ تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن. ۳. [قدیمی] خراشیدن: مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ دی دَ ] (مص) (از: رند + یدن) تراشیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنده کردن. (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن. به رنده زدودن و جلا دادن و صیق ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ دی دَ ] (ص لیاقت) قابل رندیدن. آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن. رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
تراشیده؛ رندهشده.
[ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف) رنده شده. صیقل شده. تراشیده شده. زدوده شده. رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
[ زَ خَ دی دَ ] (مص مرکب) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی. عاشق همه زهر خندد از عشقت گر عشق اینست از این بتر خند ...
[ غَ غَ خَ دی دَ ] (مص مرکب) خندیدن به حد بیتابی.
[ فَ کَ دی دَ ] (مص) راه بردن. کسی که راه به جایی به سختی برد و به جایی که هرگز ندیده باشد برسد گویند نیک بفرکندید به استعارت. (اسدی) (یادداشت به خط مؤلف).
[ قَ قَ هْ خَ دی دَ ] (مص مرکب) خندیدن به آواز بلند. قهقهه زدن. قاه قاه خندیدن.
[ گَ دی دَ ] (ص لیاقت) فسادناپذیر. فاسدناشدنی. که تغییر حالت ندهد و خراب و فاسد و گندیده و بدبوی نشود.
۱. چیزی یا کسی را خوش داشتن و پذیرفتن؛ پسند کردن. ۲. برگزیدن. ۳. [قدیمی] جایز دانستن.
[ پَ سَ دی دَ / دِ ] (حامص) حالت و چگونگی آنچه پسندیده باشد: گوهری نیست پسندیده تر از گوهر تو با پسندیدگی گوهر فخر گهری.فرخی.