یافته، یافتمند، هستیدار، هستی یافته، هستی، هسته، هستنده، هستار، هست، پدیده، بودن، باشنده، باشا
فرهنگ واژههای سره
[ مَ ] (ع ص، اِ) هست. (آنندراج). مقابل نیست و معدوم. هرچه که صحیح باشد سؤال دربارهٔ او، که آیا معدوم گردد. (یادداشت مؤلف). هست شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هست کرده شده. (آنندراج): ...
لغتنامه دهخدا
باشندگان
[ مَ ] (حامص) موجود بودن. مقابل معدومی. || (اِ) نقد. آنچه برجای است. آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیاء وجود داشته باشد. هرچه از مال و پول فی الحال موجود باشد: از دفترها ...
درختانی که در یک جنگل یا تودۀ جنگلی رشد میکنند و معمولا برحسب تعداد یا حجم در واحد سطح اندازهگیری میشوند [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل] ...
واژههای مصوب فرهنگستان
دسترسی جامعه به غذا ازطریق تأمین و توزیع مناسب غذا [تغذیه]
بهترین فنّاوری در دسترس برای ارتقای عملکرد سامانههای واپایش آلایندهها در تأسیسات ثابت موجود [مهندسی محیط زیست و انرژی]
کارآمدترین و بهصرفهترین فنّاوری تصفیۀ در دسترس|||اختـ . بِهفَم BAT [مهندسی محیط زیست و انرژی]
اطلاعاتی که درمورد غذای دردسترسجامعه موجود است [تغذیه]
نباشنده
[ مَ / مُو ] (ص مرکب) مقابل موجود. معدوم : زمانی کز فلک زاید زمان نابوده چون باشد زمان بی جود او موجود و ناموجود بی مبدا. ناصرخسرو.