کارزار، رزمگاه، رزم، پیکار، آوردگاه
فرهنگ واژههای سره
[ مُ صافف ] (ع ص) صفزده مقابل هم. (ناظم الاطباء). || صفههای مقابل هم ساخته شده. گويند: هو مصافی؛ يعنی صفهٔ او مقابل صفهٔ من است. حديث: کان (ص) مصاف العدو. ...
لغتنامه دهخدا
(مَ فّ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) جنگیدن.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ ] (نف مرکب) مصافآرا. آرايندهٔ رزمگاه. ترتيبدهندهٔ جنگ و جنگجای. که ترتيب صفوف لشکريان و بقيهٔ سپاهيان کند. || آنکه با دلاوری و فنون جنگی مايهٔ آرايش ميدان جنگ با ...
(مُ) [ ع. مصافاة ] (اِمص.) دوستی پاک.
[ مُ ] (ع مص) مصافاه. (ناظم الاطباء). رجوع به مصافاه شود. با هم دوستی کردن. با کسی دوستی به اخلاص داشتن. (يادداشت مؤلف). با کسی دوستی ويژه داشتن. (تاج المصادر بيهقی) (المصا ...
[ مُ فِ ] (ع ص) مردی که زنا کند با هر زنی، اصيل باشد يا کنيزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و يا کنيز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنيز و ...
(مُ فَ حَ یا حِ) [ ع. مصافحة ] (مص ل.) به هم دست دادن.
[ مُ فَ / فِ حَ / حِ ] (مص مرکب) مصافحت. تصافح. دست دادن در هنگام ملاقات. (از يادداشت مؤلف). دست يکديگر را گرفتن برای اظهار دوستی:
[ مُ فَ قَ ] (ع مص) درد زه گرفتن ناقه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || از پهلو به پهلو گرديدن. (منتهی الارب). از اين پهلو به آن پهلو گرديدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ...
[ مَ ] (ع اِ) جِ مِصفیََ. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود. || جِ مِصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جِ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود.