مجازا
فرهنگ فارسی معین
مژ
فرهنگ واژههای سره
[ مُ ج ج ] (ع اِ) خجکهای انگبین بر سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). نقطه های عسل بر روی سنگ. (از اقرب الموارد). - جوجهٔ کبوتر مانند «بُجّ» و ابن درید گوید چنین گمان کنند، و ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ ] (اِخ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبهٔ شهرستان مشهد واقع است و ۴۶۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ مِ ] (اِخ) دهی از دهستان کیذقان است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و ۵۸۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ مَ ئو ] (ع ص) گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ترسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ترسیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ مَ ئی ی ] (ع ص) سقاء مجئی؛ خیکی که به دو پیوند از هر دو جانب آن را دوخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خیک دوبار دوخته شده. (ناظم الاطباء).
[ مُ کَ دَ ] (مص مرکب) مفحم کردن. در جدالی لفظی مخاطب را از دادن جواب عاجز ساختن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره کسی را مغلوب کردن.
[ مُ جابْ بَ ] (ع مص) نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن. جباب. (منتهی الارب). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن. (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام. (از اقرب الموا ...
[ مَ ] (ع ص، اِ) جِ مجبوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و رونق هذاالملک انما علی الفتیان والاحابش المجابیب. (رحلهٔ ابن جبیر، یادداشت ایضاً) رجوع به مجبوب شود.
[ مَ ثِ ] (ع اِ) جِ مجثم [ مَ ثَ / ثِ ] . (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به مجثم شود.
[ مُ ] (ع ص) زانو به زانو نشسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).