[ یَ / یِ مَ نِ ] (ص مرکب) هم منش. متحدالطبع. (یادداشت مؤلف). یک سیره. یک نهاد. بر سیرت و طبع واحد. متحد. یک زبان. هم قول. متحدالقول : به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هر دوان ...
لغتنامه دهخدا
[ یَ / یِ مَ نَ / نِ ] (ص نسبی) یک منی. به وزن یک من. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک منی شود.
[ یَ / یِ مُ رَ / رِ ] (ص مرکب) در اصطلاح زنان، نوزادی سخت فربه و درشت و گویند این مولود در ماه یا سال اول بمیرد. (یادداشت مؤلف).
[ یَ / یِ ] (ص مرکب) یک نواخت. یک اندازه. || راست و مستقیم. تراز. طراز.
[ یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ ] (ص نسبی) (از: یک +چشم +ه) یک چشم. واحدالعین : سحرگه که یک چشم یابد کلید به آیین یک چشمه آید پدید.نظامی. مَسْحاء؛ زن یک چشمه. (منتهی الارب).
[ یَ / یِ چَ / چِ ] (ص نسبی) واحدالعین. دارای یک چشم. (از ناظم الاطباء). و رجوع به یک چشم شود. || (ق مرکب) با یک چشم. با یک دیده. به وسیلهٔ یک چشم. (یادداشت مؤلف). || (حامص مرکب) به یک ن ...
[ یَ / یِ کَ ] (ص مرکب، ق مرکب) با کلام واحد. || بی چانه. بی چک و چانه. بی مماکسه. بی خط خواستن مشتری از بایع. (یادداشت مؤلف). بی مُکاس. بهایی که فروشنده برای جنس خود به طور قطعی تعیین ...
[ یَ / یِ کَ لِ / لَ مَ / مِ ] (ص مرکب) متفق. (یادداشت مؤلف). هم سخن. هم قول. هم عقیده : اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. (انیس الطالبین ص ۱۷۲). - یک کلم ...
یکای پتانسیل گرانشی برای توصیف میدان گرانشی زمین [ژئوفیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ یَ / یِ کُ ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) یکمی. یکمین. اول. اولین. نخست. نخستین. (یادداشت مؤلف). احد. (منتهی الارب). نخستین و هر چیز که در مرتبهٔ یک واقع شده باشد. (ناظم الاطباء). در مرحلهٔ نخست ...
فنّاوری ساخت افزارههای نیمهرسانا که در آن معمولا هزار مدار بر روی یک تراشۀ سیلیسیمی تعبیه میشود [مهندسی مخابرات]
پیامی که فرد بدون اطلاع از محتوای آن و بنا به درخواست یک متقاضی، آن را امضا میکند |||متـ . پیام کور [رمزشناسی]